صفرم: راستش فکر میکنم از پست آخرم برداشتهای اشتباهی صورت گرفته است که نیاز بود یک سری توضیحات دیگری را به آن اضافه کنم. یکم: از روزی که به بیان آمدم، بیشتر از شش سال میگذرد. شش سال در اینجا نوشتهام و خواندهام. شش سال خاطره ساختهام. در غم و شادیهای زندگی اینجا بودهام. بیان , ...ادامه مطلب
ماجرای عیسی آلکثیر را حالا فکر کنم همه بدانند. برای همین لازم نیست شرح دهم که عیسی آلکثیر کیست و چرا شش ماه به یکباره محروم شد. با این حال یک سری حرفها هست که باید زد. اول: محرومیت عیسی آلکثیر به, ...ادامه مطلب
«پنج شش ماه است که میخواهم نوشتن این یادداشتهای روزانه را شروع کنم. شاید نزدیک یک سال از وقتی که نوشتن «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» را برای سومینبار شروع کردم. آنوقت مثل مردی بودم که تنگِ نفس دار, ...ادامه مطلب
قصۀ ابراهیم و ساره چون ساره هاجر را به ابراهیم داد ابراهیم را از هاجر اسمعیل آمد. پسری لطیف و بزرگوار، ابراهیم در حبّ وی چنان ببود که از وی هیچ صبر نداشتی. پس ساره را رشک دریافت. ابراهیم را گفت: «من , ...ادامه مطلب
قصۀ ابراهیم و نمرود چون نمرود لعین آن بدید، آواز داد که: «یا ابراهیم! این کرامت با تو که کرد؟» یعنی آتش سوزان بر تو باغ که کرد؟ گفت:«این با من خدای من کرد.» نمرود گفت: «نعم الرّبُّ ربُّک یآبرهیم.» ابر, ...ادامه مطلب
سورۀ یوسف یک سعدبن ابی وقّاص گوید: قرآن بر پیغامبر علیه السلام فرومیآمد در مکّه و پیغامبر صلّیالله علیه بر یاران میخواند. مگر ملالتی به طبع ایشان راه یافت. گفتند: «یا رسول الله لو قصَصتَ علی, ...ادامه مطلب
قصۀ یوسف- قسمت دوم شمعون برادران را از پیش پدر به یک سو خواند و گفت: «ای برادران، من میگفتم شما را که یوسف را بکشید تا کار یکباره بود، ببینید که ما را متّهم میدارد. بیایید تا باز آن چاه شویم، وی را, ...ادامه مطلب
قصۀ یوسف علیهالسلام-قسمت سوم یک روبیل قبالۀ بیع بنبشت: بسمالله ابراهیم. اینست که بخرید مالک بن ذُعر از فرزندان یعقوب اسرائیلالله، نامهایشان یاد کرد، خرید ازیشان غلام عبرانی نام وی یوسف قد و چهرۀ, ...ادامه مطلب
زلیخا وی را بخواند و به هر دری که درمیشد آن در به مسمار استوار میبستند تا در قیطون شد که زلیخا درآنجا بود. زلیخا زود در قیطون استوار کرد و جامههای فاخر که داشت از خود برکشید. آنگه یوسف بدانست که ق, ...ادامه مطلب
قصۀ یوسف علیهالسلام یک «وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجنَ فَتَیَانِ» در شدند با وی در زندان دو جوان: یکی ساقی ملک نام او شرهاقم و دیگر طبّاخ ملک نام وی شرهاکم. و گفتهاند ساقی ملک نام او محلت و نام طباخ یو, ...ادامه مطلب
اینکه در خلال جنگ جهانی آلمانها به فکر اصلاح نژادی افتادند را آنقدر توی بوق و کرنا کردهاند که همه میدانیم. اما کمتر از بریتانیا و عصر ملکه ویکتوریا و شروع تفکرات اصلاح نژادی صحبت به میان آمده اس, ...ادامه مطلب
به دنبال شاره میگردم. شارهای که نمیدانم کیست و کجا باید پیدایش کنم. نه هیچ نامی از او مانده و نشانی. فقط این را میدانم که روز روزگاری جوان رعنایی بوده و شارهای. جوان دلبستۀ شاره بوده. روزها و ش, ...ادامه مطلب
به عنوان یک هوادار فوتبال حمله به سفارت عربستان را هرگز فراموش نکردم. هربار که تیمهای ایرانی، نه در ورزشگاه خانگی و نه پیشروی هزاران تماشاگر که در ورزشگاهی غریبه و خالی از تماشاگر، مقابل تیمهای عرب, ...ادامه مطلب
صبح وقتی روی دورچرخه از بین ماشینها رد میشدم به مادر فکر میکردم. به این کلمه و مفهومی که همۀ مردم کوچه و خیابان امروز به یادش هستند. یکی برای مادرش شیرینی کشمشی میخرد و دیگری عکسی از مادرش را توی , ...ادامه مطلب
صفرم: چهارده روز پیش، به یک دوستی گفتم رمز وبلاگم رو تغییر بده تا یک مدت از نوشتن دور باشم. امشب بهش میگم، خب حالا رمز وبلاگم رو بده. رمز وبلاگ رو گذاشته بود: «glorymanunited»! الآن تازه اومدم توی پن, ...ادامه مطلب