یکی از دانشآموزام اول راهنمائیه و پدر مادرش وقتی بچه بوده از هم طلاق گرفتن و مادرش چند سال بعد با یک نفر دیگه ازدواج کرده. این دانشآموزم با اینکه خیلی بچه باهوش و مودبی هست ولی به خاطر همین شرایط خانوادگی فوق العاده روحیه حساسی داره. ناپدریش و مادرش هر دو کارمند هستن. و اغلب موارد داخل خونه تنهاست. یا اگر مادرش خونه است باز درگیر کارهای بیرونشه و وقت نمیکنه به این برسه. به همین خاطر از من خواسته بود که سعی کنم یک ارتباط دوستانه باهاش برقرار کنم. طوری که وقتی چیزی ازش میخوام انجامش بده. و از طرفی بتونه بهم اطمینان کنه. راستش فکر نمیکردم کارم زیاد سخت باشه. چون در ارتباط برقرار کردن با بچهها(بخصوص پسربچهها) هیچوقت مشکلی نداشتم. و اتفاقاً خیلی زود با بچهها ارتباط میگرفتم. ولی امروز مجبور شدم اعتراف کنم تو این یک مورد کم آوردم. درموندم. عقلم دیگه به جایی قد نمیده. دنبال راه حلی هستم که بتونم اطمینان این گل پسر رو جذب کنم. به گونهای که اول من رو بعنوان یک دوست بپذیره و بعد بعنوان یک معلم. اگر قبلاً چنین تجربهای داشتید در اختیارم بذارید. اگر پیشنهادی دارید در اختیارم بگذارید. اگر اتقادی دارید مطرح کنین. خلاصه هم اینک نیازمند یاری سبزتان هستیم.
از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 151 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 15:02