سی سحر سی دقیقه با کتاب سحرگاه بیستم

ساخت وبلاگ

نقلست که شیخ گفت وقتی در بادیه می‌رفتم مجرد پیرزنی دیدم که می‌آمد عصابه ای بر سر بسته و عصایی در دست گرفته، گفتم مگر از قافله باز مانده است! دست به جیب بردم و چیزی بوی دادم که ساختگی کن تا از مقصود بازنمانی، پیرزن انگشت تعجب در دندان گرفت و دست در هوا کرد و مشتی زر بگرفت و گفت تو از جیب می‌گیری من از غیب می‌گیرم این بگفت و ناپدید شد من در حیرت آن می‌رفتم تا به عرفات رسیدم. چون به طواف گاه شدم، کعبه را دیدم گرد یکی طواف می‌کرد. آنجا رفتم آن پیرزن را دیدم.

گفت: یا سهل! هر که قدم برگیرد تا جمال کعبه را بیند لابد او را طواف باید کرد، اما هرکه قدم از خودی خود برگیرد تا جمال حق بیند، کعبه گرد او طواف باید کرد.

*****

و گفت: خلق بر سه قسم‌اند و گروهی با خود به جنگ برای خدای تعالی و گروهی‌اند با خلق به جنگ برای خدای و گروهی با حق به جنگ برای خود! که چرا قضای تو به رضای ما نیست؟ چرا مشیت تو به مشاورت ما نیست؟

*****

و گفت: پنج چیز از گوهر نفس است. درویشی که توانگری نماید و گرسنه که سیری نماید و اندوهگینی که شادی نماید و مردی که وی را با کسی دشمنی باشد و دوستی نماید و مردی که به شب نماز کند و به روز، روزه دارد و قوت نماید از خود.

*****

و گفت: حق تعالی هیچ مکانی نیافرید از دل مومن عزیزتر از بهر آنکه هیچ عطایی نداد خلق را از معرفت عزیزتر و عزیزترین عطاها به عزیزترین مکانها بنهند و اگر در عالم مکانی بودی از دل مومن عزیزتر معرفت خود را آنجا نهادی.

تذکرةالأولیاء 

ذکر سهل بن التستری قدس الله روحه العزیز

از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 19:47