سی سحر سی دقیقه با کتاب-روز یازدهم

ساخت وبلاگ

نقل است که بُشر خواست که شبی به خانه در آید. یک پای در آستانه نهاد و یک پای بیرون خانه نهاد، و تا روز همچنان ایستاده بود و متحیر و شوریده؛ و گویند نیز که در دل خواهرش افتاد که امشب بشر مهمان تو خواهد بود. در خانه برفت و آبی بزد و منتظر آمدن بود. ناگاه بُشر بیامد. چون شوریده‌ای گفت: ای خواهرم! بر بام می‌شوم.

قدم بنهاد وپایه ای چند برآمد و تا روز همچنان ایستاده بود. چون روز شد فرود آمد و به نماز جماعت شد. بامداد بازآمد، خواهرش گفت: ایستادن را سبب چه بود؟

گفت: در خاطرم آمد که در بغداد چندین کس‌اند که نام ایشان بُشر است. یکی جهود، و یکی ترسا، و یکی مغ، و مرا نام بُشر است. و به چنین دولتی رسیده، و اسلام یافته. ایشان چه کردند که از بیرون نهادندشان، و من چه کردم که به چنین دولتی رسیدم. در حیرت این مانده بودم.

*****

یکی در پیش او گفت: توکلت علی الله.

بشر گفت: بر خدای دروغ می‌گویی. اگر بر او توکل کرده بودی، بدانچه او کند راضی بودی.

*****

بعد از مرگ او را به خواب دیدند. گفتند: خدای با تو چه کرد؟

گفت: با من عتاب کرد. گفت: در دنیا از من چرا چندین ترسیدی؟ اما علمت ان الکرم صفتی. ندانستی که کرم صفت من است؟

تذکرةالأولیاء 

ذکر بشر حافی رحمة الله علیه

س.ن:

کسی به عنوان پست روز دهم دقت هم نکرد!؟ حالا من پیرمرد شده‌ام و وقت سحر حواسم نبود و عنوان را کپی کردم و اینچنین شد. شما را چه شده بود؟ به همین خاطر بود که حس کردم کسی این‌ بریده‌ها را نمی‌خواند و نوشتنشان چه سود؟ و با این حال گفتم ما قائل به تکلیفیم و نه نتیجه! اگر کسی خواند نوش روحش. و اگر هم نخواند ایرادی نیست.که صلاح خسروان مملکت دانند.

س.ن2:

قدیم‌ترها در همین بیان کافی بود گذاشت را گزاشت بنویسید. همان یک ساعت اول صد نفر تذکر می‌دادند. این پست را تقدیم می‌کنم به بیانی‌های قدیم! باشد که پند گیرید.

از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 199 تاريخ : چهارشنبه 17 خرداد 1396 ساعت: 1:33