در همه این کمتر از هشتاد سال زندگی از انتخابات متنفر بودم. تنها دلیل شرکتم هم فقط و فقط اصرار خانواده بوده و هست کماکان. حق هم دارند. در مملکتی زندگی میکنیم که وزن صفحه آخر شناسنامه از دانش فرد برای استخدام مهمتره. تازه اگر بند پ در کار نباشه.
فرزند نداشتید که غصه شغل آیندهاش رو بخورید.
در مورد انتخابات حرف زیاده ولی جز گزافه گویی چیزی نیست. پس تا وقتی حرفی نباشه چیزی نمیگم! بقیه حرف ها رو اگر حرفی بوده بقیه زدن. یا اینکه جزء بدیهیات بوده و هست. مثل مشکلات جوانان. که ننه جون منم میدونه چیه. ولی همچنان کاندیداها انتظار دارند ما به خاطر بیان همین بدیهیات مدال شجاعت بهشون بدیم و حلواحلواگویان روی صندلی دولت بشونیمشون. :|
زندگی، این روزها روی دور تندش قرار گرفته. سخت میگذره اما به سرعت. نمیدونم باید این طور زندگی رو دوست داشته باشم؟ یا نه؟
از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 212 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 20:37