صفرم: راستش فکر میکنم از پست آخرم برداشتهای اشتباهی صورت گرفته است که نیاز بود یک سری توضیحات دیگری را به آن اضافه کنم. یکم: از روزی که به بیان آمدم، بیشتر از شش سال میگذرد. شش سال در اینجا نوشتهام و خواندهام. شش سال خاطره ساختهام. در غم و شادیهای زندگی اینجا بودهام. بیان , ...ادامه مطلب
ماجرای عیسی آلکثیر را حالا فکر کنم همه بدانند. برای همین لازم نیست شرح دهم که عیسی آلکثیر کیست و چرا شش ماه به یکباره محروم شد. با این حال یک سری حرفها هست که باید زد. اول: محرومیت عیسی آلکثیر به, ...ادامه مطلب
صفرم: کتابی که در روزجهانی کتابخوانی از نشر صاد هدیه گرفته بودم «راز گاروالا عطرساز» از لیلا امانی بود؛ اما شلوغی همیشگی مهرماه اجازۀ خوانش کتاب را به این بندۀ سراپاتقصیر نداد. از این جهت از آقای ص, ...ادامه مطلب
«پنج شش ماه است که میخواهم نوشتن این یادداشتهای روزانه را شروع کنم. شاید نزدیک یک سال از وقتی که نوشتن «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» را برای سومینبار شروع کردم. آنوقت مثل مردی بودم که تنگِ نفس دار, ...ادامه مطلب
قصۀ یوسف علیهالسلام-قسمت سوم یک روبیل قبالۀ بیع بنبشت: بسمالله ابراهیم. اینست که بخرید مالک بن ذُعر از فرزندان یعقوب اسرائیلالله، نامهایشان یاد کرد، خرید ازیشان غلام عبرانی نام وی یوسف قد و چهرۀ, ...ادامه مطلب
سالهای سال است که کتاب میخوانم. اما خاطرۀ خواندن یک کتاب همیشه در ذهنم مانده و ناحق نیست اگر بگویم اولین کتابی بود که وقتی خواندمش، تک تک سلولهای بدنم مورمور شد و کیفم کوک شد و سر جایم میخکوب شدم. , ...ادامه مطلب
زمان در دیدگاه انسان اعصار قدیم به دو گونۀ مقدس و نامقدس تقسیم میشد. «زمان مقدس» زمانی بود که صرف امور مقدس و ایمانی میشد و «زمان نامقدس» آن بود که در گذران زندگی روزمره و امور عادی به کار میرفت. ا, ...ادامه مطلب
نمیدونم به خود کلمۀ بهار ربط داره یا چی؛ ولی کرم گوشترین(فکر میکنم کرم گوش رو جولیک میگفت) و پرتکرارشوندهترین آهنگهای ویژه بهار برای من دو تصنیف «بهار دلکش» و «بهار دلنشین» بوده. بهار دلنشین ب, ...ادامه مطلب
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به ش, ...ادامه مطلب
ای مهربانِ بردبار! ای لطیف و نیک یار؛ آمدم به درگاه؛ خواهی به ناز دار و خواهی خوار. الهی! گاهی بخود نگرَم، گویم از من زارتَر کیست؟ گاهی به تو نگرَم، گویم از من بزرگوارتر کیست؟ گاهی که به طینت تو افتد نظرم گویم که من از هرچه به عالم بَتَرم چون از صفت خویشتن اندر گذرم از عرش همی به خویشتن در نگرم, ...ادامه مطلب
داشتم به این فکر میکردم که آدمها با خاطرات تلخ و شیرینی که دارند زندهاند؛ و شب را روز و روز را شب میکنند. فرقی هم نمیکند این خاطرات شیرین باشد یا تلخ، با گذشت زمان همان خاطرات تلخ هم رفتهرفته صورت شیرین پیدا میکند. گفتم زمان، زمان هم این وسط نقش مهمی دارد. اصلاً هرچه زمان میگذرد آن خاطرات قدیمی صورت زندهتری پیدا میکنند. شاید برای همین است که پیرمرد, ...ادامه مطلب
در باب دوم بوستان، سعدی تضمینی از فردوسی داخل شعرش میاره که خیلی معروفه و مطمئنم زیاد هم شنیدینش. داستان از این قراره که روزی شبلی به بازار میره و از یک مغازهای گندم میخره. وقتی به خانه بر میگرده یک مورچهای رو داخل انبان گندمهاش میبینه که پیوسته در جنبوجوش بوده. شیخ در ابتدا بیخیال مورچه میشه. ولی شب خواب به چشمش نمیاد. پس بلند میشه و به بازار میره و نزدیک همون مغازهی گندم فروش مورچه رو آزاد میکنه. ...چه خوش گفت فردوسی پاک زاد که رحمت بر آن تربت پاک باد میازار موری که دانهکش است که جان دارد و جان شیرین خوش است سیاه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل بوستان سعدی برام سوال پیش اومد که فردوسی این بیت رو در کجای شاهنامه و به چه منظوری استفاده کرده. با کمی جستجو رسیدم به داستان کشته شدن ایرج به دست برادرانش توس و سلم. (جالب اینکه در برخی از نسخههای شاهنامه این بیت موجود نیست.) وقتی فریدون جهان رو بین سه پسرش تقسیم کرد، ایران زمین رو به پسر کوچکتر ایرج بخشید. همین باعث رشک و حسد برادرانش شد. و از شاه و ایرج کینه به دل گرفتند. این کینه باعث شد تا نقشهای برای کشتن برادر کوچکتر کشیدند. ظاهراً ایرج وقتی متوجه این نقشه شوم شد که دیگه کار از کار گذشته بود و دو برادر داخل چادر به پیش او ایستاده بودند و منتظر فرصتی بودند تا سر ایرج رو از بدن جدا کنند. فردوسی این بیت رو, ...ادامه مطلب
نبرد اول: چون روز بر دمید رستم به همراه سپاهیان خود به لب هیرمند آمد و به آنها گفت در همین سوی رودخانه منتظر باشید و هرآنچه شد با دشمن درگیر نشوید و سر جنگ نداشته باشید. پس به پیش اسفندیار رفت و او را برای جنگ آماده دید. بار دیگر از در دوستی در آمد و به نصیحت او پرداخت. ولی اسفندیار چنین پاسخ داد که: «امروز دیگر نوبت جنگ است. پس سخن گزاف مگوی و از من نخواه که تن به خواستهی اهریمن دهم.» پس رستم گفت: «اکنون که چنین است پس بدان که این جنگ تنها میان من و توست. و نه سپاهیان ما. پس سربازانت را بگوی که دست از جنگ برکشند. و ما دو تن با یکدیگر به جنگ میپردازیم.» پس دو پهلوان به روی تپه مرتفعی رفتند و به جنگ مشغول شدند. جنگ تا جایی پیش رفت که گرز و شمشیر و نیزه هر دو پهلوان در هم شکسته بود. و تن هر دو خسته شده بود. از آن سوی وقتی جنگ به درازا کشید زواره برادر رستم بر جان او بیمناک شد پس سپاهیان رستم را به حرکت در آورد تا به سپاه اسفندیار رسید. فرامرز پسر رستم وقتی با سپاه اسفندیار روبرو شد سخنان تندی بر زبان راند و خشم نوشآذر فرزند اسفندیار را برانگیخت. نوشآذر رو به آن دو کرد و گفت: پهلوانان مغرور سر از فرمان پادشاه خویش میپیچند. و ما امروز دستور جنگ نداریم. ولی اگر شما به ناحق بخواهید به جنگ بیایید خواهید دید که سرانجام جنگ چه خواهد بود. زواره دستور حمله به سپاهیان اسفندیار را صادر کر, ...ادامه مطلب
نبرد اول: چون روز بر دمید رستم به همراه سپاهیان خود به لب هیرمند آمد و به آنها گفت در همین سوی رودخانه منتظر باشید و هرآنچه شد با دشمن درگیر نشوید و سر جنگ نداشته باشید. پس به پیش اسفندیار رفت و او را برای جنگ آماده دید. بار دیگر از در دوستی در آمد و به نصیحت او پرداخت. ولی اسفندیار چنین پاسخ داد که: «امروز دیگر نوبت جنگ است. پس سخن گزاف مگوی و از من نخواه که تن به خواستهی اهریمن دهم.» پس رستم گفت: «اکنون که چنین است پس بدان که این جنگ تنها میان من و توست. و نه سپاهیان ما. پس سربازانت را بگوی که دست از جنگ برکشند. و ما دو تن با یکدیگر به جنگ میپردازیم.» پس دو پهلوان به روی تپه مرتفعی رفتند و به جنگ مشغول شدند. جنگ تا جایی پیش رفت که گرز و شمشیر و نیزه هر دو پهلوان در هم شکسته بود. و تن هر دو خسته شده بود. از آن سوی وقتی جنگ به درازا کشید زواره برادر رستم بر جان او بیمناک شد پس سپاهیان رستم را به حرکت در آورد تا به سپاه اسفندیار رسید. فرامرز پسر رستم وقتی با سپاه اسفندیار روبرو شد سخنان تندی بر زبان راند و خشم نوشآذر فرزند اسفندیار را برانگیخت. نوشآذر رو به آن دو کرد و گفت: پهلوانان مغرور سر از فرمان پادشاه خویش میپیچند. و ما امروز دستور جنگ نداریم. ولی اگر شما به ناحق بخواهید به جنگ بیایید خواهید دید که سرانجام جنگ چه خواهد بود. زواره دستور حمله به سپاهیان اسفندیار را صادر کر, ...ادامه مطلب
روایت دکتر مصطفی چمران از وقایع 16 آذر 1332، چمران خود از دانشجویان دانشکده فنی بود: «صبح شانزده آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوقالعاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثهای را پیشبینی میکردند. نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتیالامکان سعی میکردند که به هیچ وجه بهانهای به دست بهانهجویان ندهند، از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس رفتند و سربازان به راهنمایی عدهای کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانهای به دست آنان نیامد به داخل دانشکدهها هجوم آوردند. آنها نقشه کشتن و شقه کردن دانشجویان را کشیده بودند و این دستور از مقامات بالاتری به آنها داده شده بود. سرکردگان اجرای این دستور و کشتار ناجوانمردانه عدهای از گروهبانان و سربازان «دسته جانباز» بودند که اختصاصاً برای اجرای آن مأموریت در آن روز به دانشگاه اعزام شده بودند. در ساعت ۱۰ صبح دسته جانباز به همراه سربازان معمولی به دانشکده فنی رفتند. در این ساعت دانشجویان در سر کلاسهای درس حاضر بودند و به خاطر شرایط ویژه دانشگاه و حضور گسترده نظامیان، از هر اقدامی که بوی اعتراض و تظاهرات دهد، اجتناب میکردند. هنگام حضور سربازان در دانشگاه و مقابل دانشکده فنی، دکتر سیاسی رئیس دانشگاه، مهندس خلیلی رئیس دانشکده فنی و دکتر عابدی معاون,مبارزات,دانشجویی ...ادامه مطلب