متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. می با جوانان خوردنم باری تمنا میکندتا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را سعدی پ.ن: ساز و آواز بیات ترک، محمدرضا شجریان، مجید درخشانی، آلبوم در خیال بخوانید, ...ادامه مطلب
نمیدانم این عکس عکس واقعی سم بارترام هست یا نه. ماجرای بارترام را یکبار همینجا گفتهام. دروازهبان چارلتون که در یک بازی مهآلود دستهایش را روی کاسه زانوهای گذاشته بوده، چشم تیز کرده بوده که نکند, ...ادامه مطلب
ما را سَریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سربرود هم برآن سریم +روز اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی شیرازی است. پ.ن: آلبوم نوا مرکبخوانی را پیدا کنید و گوش دهید. پ.ن2: اگر دوست داشتید، بیتی از سعدی بنویسید., ...ادامه مطلب
به عنوان یک هوادار فوتبال حمله به سفارت عربستان را هرگز فراموش نکردم. هربار که تیمهای ایرانی، نه در ورزشگاه خانگی و نه پیشروی هزاران تماشاگر که در ورزشگاهی غریبه و خالی از تماشاگر، مقابل تیمهای عرب, ...ادامه مطلب
آخرین باری که برای یک دوست نامه نوشتم، حدود یک سال و نیم پیش بود. نامهای که البته هرگز پست نشد و ماند روی دستم. اگر این آخرین بار را کنار بگذارم، آخرین خاطراتم از نوشتن نامه برمیگردد به سالها پیش. , ...ادامه مطلب
کسانی هستند که بر بختشان زاری میکنند. کسانی هستند که زندهاند و بر سر مزار خود گریه میکنند. کسانی هستند که پیش از موعد پیر میشوند. دیگر حوصلهمان از این زندگی سر رفته اگر بخت بهتری داشت, ...ادامه مطلب
یک همۀ این چند روز گذشته برایم مثل یک رؤیاست. شاید هم یک کابوس. راستش وقتی به تمام اتفاقهای این چند روز فکر میکنم، بیشتر یاد رمانهای سوررئال میافتم تا دنیایی که سالهاست در آن زندگی میکنیم. هنوز , ...ادامه مطلب
کتاب حرکت در مه آقای شهسواری، بخشی دارد دربارۀ شخصیتشناسی در داستان که هدفش آشنا ساخت,ن نویسندههای تازهکار است با نحوۀ شناخت شخصیت داستانشان. خب آزمونهای بسیاری برای شناخت تواناییهای فردی و شخصیت, ...ادامه مطلب
میدانی؟ گاهی یک آهنگ بهقدری برایت زنده است که میتوانی بویش را احساس کنی، لمسش کنی، ببوسیش و در کنارش قدم بزنی. متاسفانه مرورگر شما، قابیلت, ...ادامه مطلب
این روزها که کمتر حرف دارم برای زدن، باز ترجیحم این است که چراغ اینجا را روشن نگه دارم. نتیجهاش هم این شده که مدتهاست توی این چهاردیواری مجازی یا معرفی کتاب و پست داستانی نوشتهام؛ یا نهایتاً آهنگ و, ...ادامه مطلب
یک: وحید رفت ولی من فکرم جای دیگری بود. وحید رفت. نهار خورده و نخورده رفت و من خیلی بیربط به رفتنش،, ...ادامه مطلب
جهان چون بزاری برآید همی بدو نیک روزی سرآید همی چو بستی کمر بر در راه آز شود کار گیتیت یکسر دراز بیک روی جستن بلندی سزاست اگر در میان دم اژدهاست شاهنامه تنها شامل رشادتهای فردی نیست. و صحنههای نبرد جمعی نیز در آن نقش ویژهای دارد. یکی از صحنههای زیبای نبرد که در شاهنامه روایت شده است نبرد معروف یازده رخ(یا دوازده رخ) است. نبرد یازده رخ در زمان پادشاهی کیخسرو فرزند سیاوش و نوادهی کیکاووس و افراسیاب تورانی اتفاق میافتد. وقتی افراسیاب در جنگ با ایرانیان مغلوب میشود برای جبران این شکست سپاهی فراهم میآورد و عزم حمله به ایران را میکند. پیران ویسه که از سرداران افراسیاب است مأمور حمله به ایران میشود. شبیخون کند تا در خان من از ایران بیازند بر جان من دلاور شد آن مردم نادلیر گوزن اندر آمد ببالین شیر برین کینه گر کار سازیم زود وگرنه برآرند زین مرز دود پیران ویسه پیرمردی با دانش است که به سیاووش پناه میدهد. دختر خودش را به عقد او در میآورد و برای انکه او را از مکر سرداران افراسیاب حفظ کند فرنگیس دختر افراسیاب را برای او خواستگاری میکند. پیران ویسه همچنین در فرار کیخسرو از توران نقش دارد و او را از مرگ حتمی نجات میدهد. اما حال مأمور حمله به ایران میشود. ایرانی که پادشاهش کیخسرو پسر سیاووش است. پیران ویسه اگرچه عاشق کیخسرو است ولی وطن پرستی را بر عشق خود برتری میدهد و به جنگ سپ, ...ادامه مطلب
و گفتهاند صبح سردی بود و شیخ در خانه خفته بودی که درب خانهاش را کوفیدن گرفتند. پس بشتافت و درب گشود و پشت درب مأموری را دید با پیراهنی زرد بر تن. و کلاهکی مشکی بر سر و موتوری آبی با آرم هوندا در کنار. پس شیخ زبان گشود و گفت: یا مأمور چه برایمان آوردهای؟ مأمور گفت:«یا شیخ، از سرزمین سپاهان برایتان بستهای آوردهام. خوشگل و شیک. داخلش هم یک بیمهنامهی مامانی است. برای اوقاتی که زبانم لال ناخوش احوالید.» شیخ گفت: «یا حبیبی، اینها که گفتی را مطمئنی برای ما آوردهای؟ آخر اینکه آب نطلبیده مراد است صحیح. ولیکن روایتی در رابطه با بیمه نطلبیده سراغ ندارم.» پس مأمور گفت: «بنده اینها را دیگر ندانم. پس برو و پول را بیاور تا بروم پی بدبختیهایم. که امروز مرا هزار و یک کار بیخودی است.» شیخ که تا این جای داستان کاپشن به تن، شال به کمر، کلاه به سر، یه لنگه پا، بسته به دست... (ببخشید مثل اینکه با یک داستان دیگر اشتباه شد-توضیح از بنده نگارنده) پیش در ایستاده بودی خیره به مأمور به یکباره رگ سپاهانیش گل نمودی و گفت: «یا حبیبی! هرچه ما هیچ نمیگوییم شما هی آسمان را با ریسمان بباف. آخر کشک چی؟ پول چی؟ بیا و بستهات مال خودت. نخواستیم! ما همان هر وقت مریض شدیم به دستور پزشک متخصص، الطبیب الثانی ننه بزرگوار عمل میکنیم، یک عدد چایی نبات میزنیم بر بدن، اگر سرطان هم باشد در دم خوب میشود. آخر بیمه م, ...ادامه مطلب
در باب دوم بوستان، سعدی تضمینی از فردوسی داخل شعرش میاره که خیلی معروفه و مطمئنم زیاد هم شنیدینش. داستان از این قراره که روزی شبلی به بازار میره و از یک مغازهای گندم میخره. وقتی به خانه بر میگرده یک مورچهای رو داخل انبان گندمهاش میبینه که پیوسته در جنبوجوش بوده. شیخ در ابتدا بیخیال مورچه میشه. ولی شب خواب به چشمش نمیاد. پس بلند میشه و به بازار میره و نزدیک همون مغازهی گندم فروش مورچه رو آزاد میکنه. ...چه خوش گفت فردوسی پاک زاد که رحمت بر آن تربت پاک باد میازار موری که دانهکش است که جان دارد و جان شیرین خوش است سیاه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل بوستان سعدی برام سوال پیش اومد که فردوسی این بیت رو در کجای شاهنامه و به چه منظوری استفاده کرده. با کمی جستجو رسیدم به داستان کشته شدن ایرج به دست برادرانش توس و سلم. (جالب اینکه در برخی از نسخههای شاهنامه این بیت موجود نیست.) وقتی فریدون جهان رو بین سه پسرش تقسیم کرد، ایران زمین رو به پسر کوچکتر ایرج بخشید. همین باعث رشک و حسد برادرانش شد. و از شاه و ایرج کینه به دل گرفتند. این کینه باعث شد تا نقشهای برای کشتن برادر کوچکتر کشیدند. ظاهراً ایرج وقتی متوجه این نقشه شوم شد که دیگه کار از کار گذشته بود و دو برادر داخل چادر به پیش او ایستاده بودند و منتظر فرصتی بودند تا سر ایرج رو از بدن جدا کنند. فردوسی این بیت رو, ...ادامه مطلب
یکشنبه ساعت نه صبح: من مطلبی هستم که هنوز به ذهن نویسنده نیامدهام. چهار ستون بدنم سالم سالم است و ملالی نیست جز غم دوری شما. یکشنبه ساعت هفت عصر: اکنون به ذهن نویسنده رسیدهام. نویسنده مرا در ذهن خودش طرح ریزی میکند. در مورد من فکر میکند. ستونهایم را قالب ریزی میکند و گاه به این فکر میکند که اصلاً نوشتن من لزومی دارد؟ خلاصه که دست به گیرندههای خود نزنید. ایراد از فرستنده است. یکشنبه ده شب: نگارنده پشت لپتاپش مینشیند. به جان من میافتد. دیوارههای اصلیم را شکل میدهد. در لپتاپش را میبندد و از پشت پنجره به بیرون خیره میشود. میخواهد ببیند آیا باران میآید؟ خبری از باران نیست. برای خودش چایی میریزد و دوباره مینشیند پشت لپتاپ. ولی خیلی زود خوابش میبرد. دوشنبه ساعت هفت صبح: نگارنده تقریباً مرا به طور کامل نوشته است. البته غلط غلوط زیاد دارم. برخی کلمههایم را سبک سنگین میکند و میگذارد سر جایش. بعضی کلمات را بو میکند. برخی قسمتهایم را دچار خود سانسوری میکند. ولی در کل از من راضی به نظر میرسد. در لپتاپش را میبندد و میرود. دوشنبه ساعت دو عصر: فکر کنم کم کم باید منتظر انتشار من باشید. امروز بعد از نهار نگارنده یکبار مرا از بالا به پایین خواند. یکبار هم از پایین به بالا خواند. یکبار هم از راست به چپ. یکبار هم از چپ به راست. در هر بار خواندن باز کمی دچار خودسانسوری شدم. , ...ادامه مطلب